ﺧﺪﺍﯾـ ﺎ ﺗﻨ ـﻬﺎ ﻣ ـﮕﺬﺍﺭ ﺩﻟـ ﯽ ﺭﺍ ﮐـ ﻪ ﻫﯿﭽـ ﮑـ ـﺲ ﺩﺭﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻓﻬـ ـﻤ ـﺪ
برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... اندوه که از حد بگذرد بـعضـي وقـتـها ؛
نظرات شما عزیزان:
برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...
برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ...
برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...
برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...
برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...
برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...
... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای
برای تويی كه قلبت پـا ك است ...
برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...
برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...
برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...
برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...
جایش را می دهد به یک بی اعتنایی مزمن !
دیگر مهم نیست..
بودن یا نبودن ؛
دوست داشتن یا نـداشتن ...
آنچه اهمیت دارد
کشداری رخوتناک از حسی است...
که دیگر تـو را به واکنش نمی کشاند!
در آن لحظه فقط در سکوت غـرق می شوی
و نگاه می کنی و نگاه و نـگــــــــــاه..
نبودنت ميـپـيچه دور گـلـوم !
اما لامــصـب نـه خـفه ام ميـکنه که راحـت بـشم
و نه دسـت از سـرم بــرميـداره کـه رهــا بـشم
فـقط ... زجــر کـُشـم داره مـيکـنه ..